ســــزاوار مـــــــرد نیست!

ما را تمام لذت هستی به جستجوست
در پشت چارچرخه ای فرسوده
کسی خطی نوشته بود:
” من گشته ام، نبود!
تو دیگر نگرد، نیست ”
این آیه ملال در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت
چشمم برای این همه سرگشتگی گریست…
چون دوست در برابر خود می نشاندمش
تا عرصه بگوی و مگوی می کشاندمش
در جستجوی آبی حیات؟
در بیکران این ظلمات آیا؟
در آرزوی رحم؟ عدالت؟
دنبال عشق؟
دوست؟
ما نیز گشته ایم!

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها